عاشقانه برای پسرم
سلام عشق کوچولوی مامان
عزیزکم بیشتر از یک ماهه که وبلاگتو آپ نکردم
ماشالا اینقد وقت مامان رو پر کردی که دیگه وقتی ندارم واسه این کارا
البته خودمم ترجیح میدم تمام وقت در اختیار شما مرد کوچک دوست داشتنی باشم
الان شما کنارم تو تختت خوابیدی و آوای نفس های گرمت واسه مامان شیرینترین لالایی دنیاست ولی بجای اینکه خواب آور باشه برعکس واسه من انرژی زاست دلبندم
دوست دارم تا ابد بشینم و صدای نفسهات رو گوش بدم و به صورت ماهت که تو خواب مظلومتر از همیشه ست نگاهت کنم عزیزم از صمیم قلب از خدا میخوام که همیشه نگهدارت باشه عزیزکم
حسم بهت قابل بیان نیست عمر من
میگن از "جان " عزیزتر وجود نداره ولی تو از جان شیرین تر و عزیزتری
عزیز من تو امروز دقیقا 145 روز سن داری و دو روز پیش برای اولین بار تونستی خودت بچرخی و روی پهلوی چپ بخوابی
من اینقد ذوق کردم که سریع زنگ زدم به بابایی و این خبر خوب رو دادم البته شب که بابایی اومد واسه اون هم دوباره این کارو انجام دادی اینم کادوی تولد مامان بود از طرف گل پسرش
حدود سه چهار هفته پیش که 119 روزه بودی هم برای اولین بار با صدا خندیدی که من بازهم ذوق و حظ فراوان بردم
اینقد که من واسه کارای تو ذوق کردم تا حالا
آخه چیکار کنم که اینقد شیرینی عسلم
دیگه تو این مدت واکسن 4 ماهگی زدی که پات حسابی ورم کرد و تا 10 روز کبود و سفت بود اینقد جاش بد بود که هروقت دستم میخورد بهش غصه میخوردم . واسه واکسن هم با خاله آتنا وعمو یعقوب و آیلین کوچولو رفتیم مرکز بهداشت و زمانی که واکسنت رو میزدن خاله آتنا ازت فیلم میگرفت
خیلی هم پسر خوبی بودی و همونجا فقط چند دقیقه گریه کردی و بعدش آروم شدی هرچند که واکسنت خیلی سنگین بود و جاش هم اندازه یه دونه نارنگی سفت شده بود
تو شیرمرد مامانی پسر شجاعم
عکس های 16 روزگیت که تو آتلیه گرفتیم هم حاضر شدن اینقد نازی که خودم دلم میخواد درسته قورتت بدم
یه سری از عکسای این چندوقت رو هم آپ میکنم تو وبلاگ
به امید دیدن بالندگیت پسرکم